آرشآرش، تا این لحظه: 11 سال و 9 روز سن داره

پسر اردیبهشتی من ** آرش **

اولین عید تو بغل مامان

پارسال این موقع  تو دل مامان بودی و من باورم نمی شد کمتر از دو ماه دیگه میای تو بغل م . روزهام پر از هیجان و اضطراب بود . ولی عید امساال برام  یه  رنگ و بوی دیگه داشت .  تو کنار من و بابا بودی و زیباترین عید رو برامون ساختی. پسر  قشنگم  اولین عید ت بیرون از شکم مامان مبااااارک . اینم تیپ آرش جون در عید دیدنی ها ...
16 فروردين 1393

اولین کوتاهی مو

لحظه لحظه  با تو بودن برای من خوشاینده ولی هیچ لذتی تو دنیا به اندازه اولین های تو قند تو دل مامان آب نمیکنه  . اولین بار که خندیدی ، اولین بار که نشستی ، اولین بار که قلت زدی ، اولین بار که چار دست و پا رفتی ،اولین بار که یه دندون خوشگل در آوردی ،اولین بار که راه  رفتی و کلی اولین هایی که تجربه ش کردم و کلی اولین هایی که چشم انتظارشونم . و این انتظار از خود اولین ها هم میتونه شیرین تر باشه. بریم سر اصل مطلب نزدیکای عید بود و پسر مو فرفروی مامان هم زلفاش بلند . بنابر این من و باباجون هم از خدا خوااااسته بساط اولین کوتاه کردن موی آقا پسر رو راه انداختیم و ازون جاایی که دلمون نمی اومد کوچک ترین اذیت ی بشی اول خوابوند...
1 فروردين 1393

تولد ده ماهگی

پسر کوچولوی مامان ده ماهه شد   هووووورا  به مناسبت این روز عزیز مامان جون دست  به کار شد و برای پسر کوچولوی ناازش  کیک شارلوت درست کرد . نوووش جونت پسر دوست داشتنی من     ده ماهگی ت مباارک پسرک زیبای من     خیلی دلت میخواست  بهش دست بزنی ولی نمیشد   بالاخره  تمام توانت رو جمع کردی و دست به کار شدی   و در آآآآآخر به  هدفت رسیدی         ...
15 اسفند 1392

فتح حماام

  علاقه زیادی به سرک کشیدن به جاهااایی که نباید بری داری بله جاهااای ممنوعه خونه  یعنی دستشویی و حموم  باید سریع در دستشویی رو ببندیم چون به محض باز شدن درش تو پشت در واستادی و پاهات رو میزاری تو . درم که میبندیم گریه میکنی میخوای بیای تو . برای این که نشونت بدم  اونجا به زیبایی اون چیزی که فکر میکنی نیست چندین بار بغلت کردم و اونجا رو بهت نشون دادم .نمیدونم تو ذهن کوچولوت چی  میگذره . ولی کلی ذوق کردی و خوشت اومد . حموم به اندازه دستشویی برات شگفت انگیز نیست چون تو هم جزو افرادی هستی که ازش استفاده میکنی .ولی همچین بدت هم نمیااد تنهاایی قدم توش بزاری. یه روز که بابا از حموم برگش...
7 اسفند 1392

نه ماهگی برفی مباااارک

  تو زمستون وقتی از خواب بیدار میشم و احساس میکنم بیرون خیلی سرده سریع میرم و از در بالکن  یه نگاااهی میندازم به بیرون تا ببینم برف اومده یا نه .روز  پونزده  بهمن که بیدار شدم بعد از کنار زدن پرده بالکن با این منظره  روبرو شدم و ازون جاایی که اون روز مصادف بود با نهمین ماهگرد پسر قشنگم سریع دست به کار شدم و یه کیک خوشمزه درست کردم .  و من و بابا جون و شما  رفتیم رو پشت بوم و نهمین ماه تولدت رو توی برف جشن گرفتیم    ...
15 بهمن 1392

هشت ماهگی آرش جون مبااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارک

روز پانزدهم  دی یعنی هشتمین ماهگرد تولدت مصااادف بود بااا برگشتن ما از شمااال . حدود ساعت پنج بعد از ظهر بود که رسیدیم خونه و مامان و دایجون معین سریع دست بکار شدیم و برات کیک درست کردیم  ولی تو اونقدر خسته شده بودی تو راه که  زود لالا کردی . مامانم دلش نیوومد بیدااارت کنه و همون جوری برات تولد گرفت  پسر گلم حساابی بزرگ شدی وقتی غریبه ها رو میبینی میزنی زیر گریه ولی زود باهاشون دوست میشی. عااااشق اینی که باهان بازی کنیم . سینه خییز همه جای اتاق رو میگردی خیلییی هم کنجکاوی و به همه جا سرک می کشی.  حالت چهار دست و پا میشی ولی هنوز بلد نیستی چهار دست و پا راه بری . خلاصه این که خیلی شیرین و آقا شدی. باورم نمیش...
23 دی 1392